پنج شنبه 87/2/26 :: ساعت 3:59 عصر |
شهید عباس بابائی
یک سال بعد از عروسیمان یکی از رفقای عباس مارو به منزلش دعوت کرد وقتی رفتیم دیدیم اوضاع
خیلی خرابه و مجلس زنندهای است عباس نتونست تحمل کند و از آنجا اومدیم بیرون، خونه که
رسیدیم؛ زد زیر گریه و شروع کرد خودش رو سرزنش کردن بعدشم رفت وضو گرفت و شروع
کرد به نماز خوندن و مشغول خواندن قرآن ونماز شد؛ اون شب خیلی
از دوستاش موندن و توجهی به رضایت خدا نکردند ( وبه قول بعضیها به خودشون گفتن یک شب که هزار شب نمشه!؟)
ولی عباس باز هم نشان داد، قهرمان میدان مبارزه با نفس اماره است.
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
|